محل تبلیغات شما

اونقدر دیروزم روز بدی بود که نمیتونم کلامی در وصفش بگم. 

خودم حرفایی میزدم که باز با خودم جوابش میدم و این تضاد آزارم میداد جسما آروم بودم اما روحم داشت زجه میزد ظاهرا خوب بودم اما از عمق جونم خرد شده بودم.

باید دلداری میدادم درحالی خودم دلم خون بود حرفایی میزدم که خودم نمیتونستم بفهمم ولی نمیتونستم کار دیگه ای کنم وقتی بغلش کردم خودم آروم شدم اما اون همچنان گریه میکرد باید با حرف آرومش میکردم و تاحدودی موفق شدم. هیچ چاره ای نبود و نیست جز معجزه خدا.‌‌. یکم آرامش میخوایم خدا همین. همیشه معجزاتت برای پیامبرا نباید باشهرهمش برای شفای مریض ها نباید باشه‌ فقط ما آرامش میخوایم یکم برای ما هم معجزه کن خدااااا

دیشب انگشت مامانم هم شکست و صبح رفت دکتر و  تا الان هنوز نیومده بهم زنگ زد گفت باید کچ بگیرم داشتم میگفتم کاش میزاشت صبح باهاش میرفتم باز میترسم.

الان باید برم دانشگاه :/ خدایا خودت مواظب باش.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها