محل تبلیغات شما

دبیرستانی که بودم یک دوستی داشتم که دوتا داداش ویک خواهربزرگتر خودش داشت ینی ته تقاری بود:/ 

داداش بزرگش عاشق یکی از هم دانشکده ای هاش شده بود و تاحالا دوبار خواستگاری رفته بودن .

خانواده پسر ینی خانواده دوستمم دختر زیاد نپسندیده بودند میگفتند دختره حجاب خوبی نداره و این حرفا ولی ن(دوستم) تعریف میکرد که داداشم خیلی دوسش داره :) 

برام تعریف کرد میگف یکبارنصف شب از خواب بیدار شدم برم آب بخورم دیدم صدای تاپ تاپ میاد رفتم طبقه پایین چون داداشام طبقه پایین میخوابن دیدم داداش بزرگترم داره گریه میکنه و از پشت کله اش میزنه تو دیوار :/ :(  (فک کنم بار اولی که جواب رد شنیده بوده و خانوادش مخالفت کردند بوده)

دیگه تا اون موقعی که من پیش دانشگاهی بودم خبردار نشدم آخرش چی شد:/ 

(عخی یاد داداش نداشته خودم میوفتم اگه من بودم میرفتم هم پاش های های گریه میکردم :/)


ولی ن  منو برا داداش دومیش که کوچکتر بود خواستگاری کرد و چندبار مامانش اومد منو دید منم رو شوخی و خنده گفتم نه :) 

خانواده رمانتیکی بودن حتی دوستمم. :/


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها